«پادشاهی آسمان را میتوان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت.او خادمان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به جشن فرا خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند.پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوتشدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کردهام، گاوان و گوسالههای پرواریام را سر بریدهام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود.دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند.شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید.سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوتشدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند.پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“غلامان به کوچهها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.
«امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت.از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت.آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“زیرا دعوتشدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»
مَتّی 22:2-14 – مشابه لوقا 14:16-24
No comments:
Post a Comment